شد روان آب حیات ما به جو


عین ما می جو از این دریا و جو

آب را می نوش از جام حباب


تشنهٔ آب خوشی از ما بجو

عشق سرمستست در کوی مغان


می رود دل در پی او کو به کو

بشنو و از خود سخن دیگر مگو


هرچه گوید او بگو آنرا بگو

چشم ما روشن به نور روی اوست


لاجرم بینیم ما او را به او

موج دریائیم و دریا عین ما


خوش همی گردیم دائم سو به سو

در چنین آئینهٔ گیتی نما


سید و بنده نشسته روبرو